خدا در روستای ماست

خدا در روستای ما کشاورز است

خدا را دیده‌ام با کارگر‌ها مهر را می‌‌کاشت ،ایمان را درو میکرد

خدا با باد می‌رقصید و بر روی چمن‌ها میدوید و میدوید از روی شالیزار

خدا با ابر می‌‌گریست اشکهایش را تهی میکرد روی کشت زار روستای ما

خدا با کدخدای روستای ما برادر نیست

خدا از آبشار کوه‌های روستا جاریست

کنار چشمه ی پاکی، من او‌را دیده‌ام با دست‌های ساده و خاکی

خدا هم همچو دیگر مردمان روستا از کدخدا شاکی‌است

خدا در روستای ماست

خدا در روستای ما کشاورز است

من از این روستای سبزو از این بوی شالی میشوم سر مست

خدا هر جا که بوی گندم و آب و علف باشد در آنجا هست

خدا در روستای ماست

خدا در روستای ما کشاورز است
5 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/04/23 - 01:49 در شعر و داستان